يادداشت سردبير، شماره 38
"ملتى" ديگر درست شد!
در حاشيه "استقلال" کوزوو
سياوش دانشور

مهمترين خبر رسانه ها در روز يکشنبه گذشته اعلام استقلال کوزوو از صربستان بود که طى يک راى گيرى فرمايشى در پارلمان اين کشور به اتفاق آرا اعلام شد.
منطقه بالکان يک محل تلاقى و تضاد منافع کشورهاى اروپا و روسيه و آمريکاست: تکه پاره کردن يوگسلاوى، بمباران بلگراد توسط ناتو، جنگها و پاکسازيهاى قومى که مدتها "خبر" رسانه ها بود، داستان محاکمه ميلوسويچ در لاهه، تداوم جنگ آمريکا و روسيه جديد در کشورهاى بجا مانده از بلوک شرق سابق در قالب انقلابات مخملى، و حالا "استقلال" کوزوو در ادامه اين روند. "استقلال" البته بى ربط ترين واژه اى است که ميتوان به اين ماجرا اطلاق کرد. حمايت آمريکا و کشورهاى اتحاديه اروپا، استقرار نيروى نظامى کافى براى برگزارى جلسه پارلمان و راى به اين موضوع، مخالفت روسيه و صربستان و اعلام نگرانى چين، عدم شرکت ١٠٠ "نماينده صرب" در راى برسر "استقلال" و حمله ناسيوناليستهاى صرب به سفارت آمريکا٬ از جمله بيانگر اين است که اين روند تا چه حد "مستقل" بوده است. روشن است براى ما بعنوان کمونيست مسئله اين نيست که کوزوو جزو صربستان بماند يا جدا شود. نه "تماميت ارضى" صربستان براى ما ذره اى اهميت دارد و نه کشور شدن کوزوو. اين مردم زمانى در يوگسلاوى کنار هم زندگى ميکردند، هيچ کينه قابل مشاهده و غير قابل حلى از همديگر نداشتند، ناگهان بيدارشان کردند که "صرب" و "کرووات" و "اقليتهاى مختلف" هستند. سران قومى و قبيله اى و ملى برايشان تراشيدند. در واقع تناقض منافع کشورهاى درگير در بالکان موجد اين نيروهاى سياه و امثال "ارتش آزاديبخش کوزوو" شد. "استقلال" امروز مهر اين روند را برخود دارد و پيش درآمد جنگهاى فرداست. دو روز طول نکشيد که ناسيوناليستهاى صرب به مناطق مرزى يورش بردند و آنها را به آتش کشيدند. "استقلال" کوزوو با اعمال فشار و در متن رقابتهاى جهانى صورت گرفت. مخالفتها هم اساسا همين را منعکس ميکنند. در اين ميان مردم اين منطقه کماکان قربانى اند. اگر با "استقلال" کوزوو دورنماى يک زندگى خوشبخت و آزاد و مرفه براى مردم در اين منطقه قابل پيش بينى بود، اگر مردم کوزوو با مستقل شدن به چهارچوب سياسى و مناسبات اجتماعى پيشرفته تر و آزادترى وارد ميشدند، بطور قطع کمونيستها از آن استقبال ميکردند. "استقلال" امروز کوزوو اما چنين نيست. اين پروژه برمتن يک تاريخ خونين پياده شده و چشم انداز تداوم نفرت ملى و قومى و مذهبى را در مقابل هر ناظر واقع بينى ميگذارد.
وقتى دقيق ميشويد ميبينيد تاچه حد دنياى ملت سازى مسخره و مبتنى بر کلاهبردارى سياسى است. ديروز صربها "اکثريت" بودند و مردم کوزوو "اقليت"، امروز بعد از ماجراى "استقلال" مردم کوزوو "اکثريت" اند و مردم موسوم به صرب در کشور جديد "اقليت"! همه ميدانند تاريخ جنگهاى يوگسلاوى سابق مبتنى بر قتل و جنايت جمعى گروهها و سران خودگمارده قومى و مذهبى است. همه ميدانند اين خطر هست که اگر دو همسايه سر يک وجب زمين يا يک موضوع بى اهميت در گوشه اى مشکلى برايشان پيش آمد٬ با وجود کينه هاى ايجاد شده ميتواند منشا يک واقعه بزرگ و جنايتهاى هولناک شود. همه ميدانند در مملکتى که هويت قومى دارد مردمى که در آن "قوم برتر" نيستند همواره جانشان در خطر است. به اين دلائل واقعى هاشم تاچی، نخست وزیر کوزوو، مجبور است قسم بخورد که دولت جديد کوزوو به "حقوق اقلیت های قومی" احترام میگذارد! در دنياى توحش آپارتايد قومى، تنها ضامن اجراى دمکراسى قبيله اى همين تعهدات پوچ است.  
يک مسئله مضحک ديگر "پرچم ملى" کوزوو است که روز يکشنبه کنار پرچمهاى آمريکا، در پریشتینا پایتخت کوزوو، توسط مردمى مسخ شده رقصانده ميشد. پرچمى که منبعد نشانگر "هويت ملى" و دوستى و دشمنى اين مردم با بقيه خواهد بود. تکه پارچه اى که تا چند هفته قبل وجود خارجى نداشت و ناگهان "هويت" مردم شد! رسانه ها پا را فراتر نهادند و به بيمارستانها رفتند. دوربين ها روى نوزادانى متمرکز شد که بعد از اين راى پارلمان بدنيا آمدند. آنها برخلاف براداران و خواهران و پدران و مادرانشان داراى "مليت کوزوو اى اورژينال" هستند! واقعا عجب دنياى وارونه اى است! نوزاد بيچاره و بيخبر از دنيا تا از شکم مادر بيرون مى آيد مهر يک مليت و مذهب و ارتجاع بر پيشانى اش حک ميشود، بدنيا مى آيد و برشانه هاى کوچکش يک تاريخ جنايت پيشينيان گذاشته ميشود، در جاهائى مقروض بدنيا مى آيد، با الفاظ همان تاريخ برايش لالائى ميخوانند، همينطور ارزشها و ضد ارزشها و تعصباتش را شکل ميدهند، همينطور از او يک جانى، يک کاراديچ و يک آرکان و ميلوسويچ بالقوه ميسازند! بله همينطور! ناسيوناليسم و هويت ملى به همين پوکى و به همين شناعت است. اعلام "استقلال" يک نقطه عطف اين روند است! شايد درميان اين گرد و خاک و تبليغات ضد بشرى و خلسه مذهبى ملى گرائى، که ويترين نمايش رقابتهاى جهانى و منطقه اى است و پوچى "استقلال" را برملا ميکند، مدافعين حقوق کودک بايد از حقوق و بيگناهى اين کودکان دفاع کنند.
و بالاخره "ملتى" ديگر درست شد، و همراه آن موجى از نفرت قومى و شاخ و شانه کشيدن قومى ابراز وجود کرد. درست مانند کشورها و "ملت" هاى ديگر که بعد از پايان جنگ سرد سرهم شدند. آيا سيم خاردار کشيدن بين مردم و ديوار آپارتايد قومى بالا بردن و جدا کردن آنها از همديگر، درسى براى مردم ايران و مناطق بحرانى جهان خواهد شد؟ آيا عوامفريبى و جناياتى که اين کشور سازيها و "ملت" سازيها به آن متکى است، تلنگرى به ذهنيت شکل گرفته پيرامون هويت کاذب ملى خواهد زد؟ يا نه، "استقلال" کوزوو اميدى را در دل فدراليستها و منتظرين در اتاق انتظار "ملت" شدن زنده خواهد کرد؟ ترديدى نيست براى ناسيوناليستهاى دوآتشه که لابد هر کدام سابقه جنايتى دارند "استقلال" کوزوو يک پيروزى است. اما اين سيرک "ملت" سازى براى طبقه کارگر اين کشور جديد پشيزى ارزش ندارد. ديروز کارگران توسط بورژواها استثمار ميشدند و قربانى جنگ آنها بودند، امروز نيز کمابيش در به همان پاشنه ميگردد. براى طبقه کارگر و کمونيسم، اين ماجرا حلقه اى از يک روند تماما ارتجاعى و ضد کارگرى است که عواقب ناگوار آن بر اتحاد طبقه کارگر در بالکان و اروپا تاثيرات منفى و مخرب باقى خواهد گذاشت.
"انتخابات" پاکستان
با پايان جنگ سرد تنها اردوى سرمايه دارى دولتى نبود که پايان يافت، بلکه دمکراسى ليبرال که مدتها سيماى سياسى غرب را تشکيل ميداد نيز در اساس به پايان خود رسيد. دمکراسى در دنياى پساجنگ سرد متکى به بمب و ترور و آدمکشى است. يک دمکراسى قبيله اى و عشيره اى! "انتخابات" اخير پاکستان نيز از اين قاعده مستثنى نبود. بدنبال ترور بى نظير بوتو که قرار بود پروژه آمريکا را مبنى برايجاد بالانسى در قدرت ارتشى ها و اسلاميها در پاکستان پياده کند، هدف واقعى اين "انتخابات" را بايد در تداوم همان سياست در ميان ماتريال موجود طبقه حاکم در پاکستان جستجو کرد. آنچه که جالب است تمام شاخه هاى اين ارتجاع ارتشى- اسلامى- نيمه اسلامى هرکدام در دوره هاى مختلف امتحان خود را پس داده اند و هر کدام در دوره اى نور چشمى سياستهاى آمريکا در اين کشور بودند. اينکه نهايتا کدام حزب قبيله اى و خانوادگى دراين نمايش سهم بيشترى در قدرت سياسى پيدا ميکند، مطلقا تاثيرى به حال رفاه و امنيت مردم محروم و طبقه کارگر پاکستان ندارد. واقعا چه فرقى ميکند که حزب مسلم لیگ "شاخه قائد اعظم" پرويز مشرف، يا حزب مسلم لیگ "شاخه نواز شریف"، يا حزب مردم پاکستان خانواده بی نظیر بوتو دراين "انتخابات" قرعه بنامشان درآيد؟ آنهم نمايشى که با ترور شروع شد و با بمبگذارى و بازهم ترور ادامه يافت و بنا به اعتراف خودشان ۸۰ میلیون پاکستانی واجد شرایط در اين مضحکه شرکت نکردند؟ اگر منتخبين دمکراسى از آمريکا تا اروپا و بيشتر نقاط دنيا با اکثريت يک اقليت بيست سى درصدى مردم تعيين ميشوند، که تازه براساس معيارهاى خودشان هيچوقت نماينده کاذب همان اکثريت فرضى جامعه هم نيستند، چرا در پاکستان و ايران و ترکيه اينگونه نباشد؟ دمکراسى همين است، يک کلاهبردارى سياسى تمام عيار. نوعى نمايش على بابا و چهل دزد بغداد!
هدف انتخابات در دنياى دمکراسى دخالت مردم در سرنوشت سياسى نيست، بلکه سلب دخالت آنها در سياست بطور کلى و مشروعيت دادن به ديکتاتورى سرمايه در اشکال مختلف در يک پروسه عوامفريبانه و کرونولوژيک بطور خاص است. هدف اساسى "انتخابات" پاکستان اجراى منويات آمريکا در منطقه در تقابل با اسلام سياسى است. همان مسيرى که ترکيه پيمود در پاکستان نيز اجرا ميشود. دوران حکومتهاى ارتشى نوکر آمريکا و نسبتا سکولار به پايان رسيده است. مطلوبيت دورانى اين نوع حکومتها به پايان رسيده است. اين نيروها جايشان را به نوعى حکومتهاى اسلامى ميدهند که قابليت مهار جريانات اسلامى مخالف آمريکا را داشته باشند. و اگر قرار است در صحنه بمانند بايد غلظت اسلامى شان را بالا ببرند. مشرف با اينکه تا "امام" شدن رفت اما نتوانست شرايط لازم را تضمين کند و نهايتا ناچار شد اين سناريو را بپذيرد. مسئله اساسى آمريکا کماکان تحميل توازنى جديد به اسلام سياسى در مناطق استراتژيک بحرانى است. دمکراسى بمب و ترور در پاکستان ادامه دمکراسى عشيره اى در عراق و افغانستان و ترکيه است. اين نوع دمکراسى دارد کمابيش تصوير مدل غربى و پسا ليبرال دمکراسى را هم شکل ميدهد. حضور روزافزون بليه مذهب و کليسا و کنيسه و مسجد در غرب "ليبرال و آزاد" را همه ميبينند.
پايان دادن به اين توحش و بربريسم سياسى و نظامى را نبايد در حيطه دولتها و نيروهاى کمپ بورژوازى امروز دنبال کرد. کسانى که يکجانبه و ازسر مخالفت قاطعشان با امپرياليسم گوشه چشمى به اسلاميون دارند، و يا کسانى که آنتى اسلاميسم شان موجب شده که به مذهب بطور کلى تخفيف بدهند و گوشه چشمى به اردوى مقابل داشته باشند، در زمين سياسى بالائى ها بازى ميکنند. پاسخ طبقه کارگر و کمونيسم به اين اوضاع تعريف استراتژى پيروزى در يک سنگر معين است. اين پيروزى تنها ميتواند روى دوش اردوى سومى بنا شود که نفعى مادى چه تاکتيکى و چه استراتژيک با کمپ بالائى ها ندارند. يک انفجار کارگرى کمونيستى در يک گوشه دنيا ميتواند منشا برگرداندن روندها در خاورميانه و به اين اعتبار در جهان باشد. اين پرچم مدتهاست در ايران تحت سلطه جمهورى اسلامى، در  مهمترين مرکز تروريسم سياسى، برافراشته شده است. طبقه کارگر ايران و اردوى آزادى و برابرى رسالت و وظايفى بس سنگين و دورانساز بعهده دارد. بايد موانع اين پيروزى را برداريم و سازمان مناسب اين پيروزى را ايجاد کنيم. پيروزى انقلاب کارگرى در ايران فصل جديدى را در دنيا آغاز ميکند.*

نوشته های دیگر از سیاوش دانشور